بیوگرافی نیکو ویلیامز؛ معجزه او را زنده نگه داشت
داستان نیکو ویلیامز، داستان اراده و تابآوریای است که از پدر و مادرش شروع میشود؛ کسانی که رویای زندگی بهتر و زیباتری برای فرزندان خود داشتند.
به گزارش ورزش 360، نیکو ویلیامز، ستاره 22 ساله اتلتیک بیلبائو و تیم ملی اسپانیا بهواسطه درخشش در یورو 2024 نامش سر زبانها افتاد و حالا یکی از خواستنیترین بازیکنان جهان بهشمار میرود؛ کسی که بارسلونا مایل است برای داشتنش تمام تلاشش را با وجود بیپولی بهکار گیرد. اما نیکو ویلیامز آسان به این جایگاه نرسیده است؛ چه خودش و چه خانوادهاش مسیر سختی و غیرقابلتحملی را تا رسیدن به رفاه و شهرت طی کردهاند.
ماجرا از سال 1994 شروع میشود. فلیکس و ماریا، پدر و مادر غنایی اینیاکی و نیکو ویلیامز، چند ماه پس از ازدواجشان با رویای داشتن یک زندگی بهتر، تصمیم به ترک غنا و مهاجرت به اروپا گرفتند. ابتدا قرار بود آنها به لندن بروند اما یکی از دوستان فلیکس به او پیشنهاد داد به شیوه بسیار ارزانی میتوانند از طریق صحرای بزرگ آفریقا، سفر امنی به اسپانیا داشته باشند. مثل بسیاری از مهاجران دیگر، آنها فریب خوردند و بعدا فهمیدند که قاچاقچیها قرار است آنها را جابهجا کنند. برای رسیدن به اروپا، آنها باید از صحرای بزرگ آفریقا در شمال این قاره عبور میکردند؛ جایی که غیر از شن و ناامیدی هیچ چیز دیگری نیست. سفر فلیکس و ماریا همراه با 40 نفر دیگر در یک ون شروع شد اما آنها بعد از رسیدن خودرو به صحرا، به بیرون پرت شدند. مادر نیکو و اینیاکی دراینباره میگوید:
قاچاقچیها به ما گفتند؛ بفرمایید این هم اسپانیا. سفر شما همینجا تمام شد.
پدر و مادر نیکو ویلیامز بدون آب و غذا در وسط صحرا رها شدند. وضعیت به حدی وخیم شد که بازماندهها برای نجات از تشنگی باید ادرار خود را مینوشیدند. فلیکس و ماریا ویلیامز روزها مجبور بودند پیاده روی شنهای صحرا راه بروند. بین بازماندهها نزاع و دزدی هم اتفاق میافتاد. در یکی از همین اتفاقات، فلیکس ویلیامز مجبور شد پس از گم شدن کفشهای همسرش، کفشهای خودش را به او بدهد. او فداکاری کرد اما پاهای برهنه خودش روی شنهای سوزان، زخم شد.
در تلاش برای نجات از صحرای جهنمی، برخی از پناهجوها میمردند و باید دفن میشدند. بیل و کلنگی هم در کار نبود و باید با دست، گوری برای مردهها کنده میشد. اینجا بود که فلیکس و ماریا هردو از ترک غنا پشیمان شدند. مادر ویلیامز در این خصوص میگوید:
اگر میدانستم قرار است در صحرا چنین چیزی را تجربه کنیم، در غنا میماندم.
پس از یک سفر طولانی و مرارتبار، فلیکس و ماریا در نهایت به ملیا رسیدند؛ شهری مرزی در اسپانیا که در نزدیکی شمال آفریقا واقع شده است اما رسیدن به شهر اسپانیایی به معنی پایان دردسرها برای خانواده ویلیامز نبود. آنها به شکل غیرقانونی وارد ملیا شدند؛ یعنی پریدن از دیوار فنسکشی شده، درست مثل همه مهاجران غیرقانونی.
پریدن از فنسها برای ماریا ویلیامز کار سختی بود چون او اینیاکی، فرزند بزرگش را باردار بود. پس از پریدن از آنسوی فنس، آنها بهوسیلهی گارد مدنی اسپانیا دستگیر شدند. پس از دستگیری، آنها به زندان منتقل شدند و دولت اسپانیا فرایند دیپورت آنها بهخاطر نداشتن مدارک قانونی مهاجرت را آغاز کرد.
چند روز پیش از تاریخ دیپورت، فلیکس و ماریا یک ملاقاتی غیرمنتظره داشتند. وکیلی که گویا فرستاده خدا بود، به آنها این راه حل را داد:
بگویید از لیبریای جنگزده آمدهاید و درخواست پناهندگی سیاسی بدهید.
پیش از شروع جلسه استماع، فلیکس و ماریا اسنادی که نشان میداد آنها از غنا آمدهاند را پاره کردند. آنها به قاضی پرونده گفتند قربانی جنگ داخلی لیبریا هستند و در نهایت مجوز ورود به اسپانیا بهعنوان پناهجوی سیاسی را پیدا کردند. البته خیلی هم دروغ نگفتند زیرا مادر ویلیامز، اصالتا لیبریایی است.
پدر و مادر نیکو و اینیاکی ویلیامز، تلاش کردند تا این وکیل را پیدا و از او تشکر کنند اما نتوانستند اسمش را بهخاطر بیاورند. وکیلی که به آنها کمک کرد، یک وکیل در Caritas بود. کریتاس یک نهاد غیردولتی اسپانیایی الهامگرفته از باورهای کاتولیک است که به خانواده ویلیامز کمک کرد در کشور جدیدشان اسپانیا، جایی برای زندگی پیدا کنند. پس از سفر به مالاگا و مادرید، در نهایت کاریتاس، فلیکس و ماریا را به بیلبائو بردند.
آنها در بیلبائو با فرد خیّر دیگری بهنام اینیاکی ماردونس آشنا شدند. پدر روحانی ماردونس کسی بود که نهاد مذهبی کاریتاس را اداره میکرد و والدین ویلیامز را مورد حمایت قرار داد. آن زمان، آوریل 1994 بود، یعنی دو ماه پیش از آنکه اینیاکی ویلیامز، فرزند بزرگ فلیکس و ماریا به دنیا بیاید. اینیاکی ماردونس با زبان انگلیسی آشنا بود و همین مکالمه را برای او و خانواده ویلیامز راحت میکرد.
ماردونس برای آنها آپارتمان و کارت بهداشت تهیه کرد تا ماریا بتواند معاینات و زایمانش را انجام دهد. ژوئن 1994، اولین فرزند خانواده ویلیامز متولد شد و آنها به پاس تشکر از کسی که حمایتشان کرد، نام اولین پسرشان را اینیاکی گذاشتند. اینیاکی ماردونس در حال حاضر در آفریقا زندگی میکند و به فعالیتهای داوطلبانه میپردازد و البته او کسی بود که به اینیاکی ویلیامز برای اولین بار پیراهن اتلتیک بیلبائو را هدیه داد.
در سال 2002، نیکو در پامپلونا به دنیا آمد اما وضع زندگی آنها خیلی بهتر نشده بود و گاهی اوقات بهدلیل کمبود برق و گاز، مجبور بودند غذای نیمه خام بخورند. همین سختیها و ژن جنگجویانه برادران ویلیامز به آنها انگیزه داد تا بتوانند با پیشرفت در ورزش، وضع زندگی خود را تغییر دهند.
هر دو برادر در سال 2012 به اوساسونا پیوستند و نیکو یک کودک درخشان در آکادمی اوساسونا بود اما آنها مجبور شدند هر دو برادر را به یک آکادمی قویتر و یکی از بهترینهای دنیا یعنی اتلتیک بیلبائو، واگذار کنند. اگرچه داستان حضور این دو برادر در اتلتیک بیلبائو هم دردسرهای خودش را داشت.
اتلتیک بیلبائو هر دو برادر را میخواست اما بنا به دلایل اقامتی و خردسال بودن نیکو، امکان همبازی شدن دو برادر وجود نداشت. در نهایت باشگاه اتلتیک بیلبائو به خانواده ویلیامز یک خانه در نزدیکی باشگاه داد تا هر دو برادر بتوانند در این آکادمی به فوتبالشان ادامه دهند.
ماریا ویلیامز در سال 2021 به آرزوی بزرگش رسید چرا که اینیاکی و نیکو ویلیامز با یکدیگر همتیمی شدند. نیکو و اینیاکی اخیرا با خانواده به سفر تفریحی دوبی رفتند اما ماریا میگوید هرجا که دانههای شن کویر را ببیند، احساساتی میشود و اشک میریزد چرا که به یاد گذشته دردناکش میافتد.
فلیکس ویلیامز هم در اسپانیا همه آن شغلهایی که کسی حاضر به انجامشان نبود را انجام میداد؛ از چوپانی گرفته تا نظافت ساختمان. بعد از چندین شغل با شان اجتماعی پایین، او مجبور شد بدون خانواده به لندن سفر کند تا در یک فروشگاه مشغول به کار شود؛ او بهطور پاره وقت بهعنوان یک نظافتچی و بلیتفروش در باشگاه چلسی نیز مشغول به کار شد.
اینیاکی و نیکو ویلیامز چندین سفر به آفریقا داشتند تا با اصالت خانوادگیشان بیشتر آشنا شوند و اینیاکی که تحت تاثیر قرار گرفته بود، تیم ملی غنا را برای شروع فوتبال ملیاش برگزید و در جام جهانی 2022 به میدان رفت. حالا نیکو ویلیامز که ستاره درخشان اسپانیا در قهرمانی یورو 2024 بود، باشگاههای بزرگی چون چلسی و بارسلونا را خواهان خود میبیند و میتواند به یکی از بزرگترین فوتبالیستهای دنیا تبدیل شود. خانواده ویلیامز پس از سالها تحمل رنج و سختی حالا از شهرت، ثروت و زندگی در رفاه لذت میبرند.