زلاتان ابراهیموویچ چگونه راهی منچستریونایتد شد؟

سورپرایز چند میلیون دلاری منچستریونایتد که با پست اینستاگرامی زلاتان خراب شد
به گزارش ورزش 360، بعد از کش پیدا کردن مذاکرات با مدیران یونایتد، به اینستاگرام رفتم و نوشتم: «باشگاه بعدی من این خواهد بود: منچستریونایتد». آنقدر درگیر معامله بودم که فکر نمیکردم که سهام منچستر در بورس است. اگر توافق رسمی وجود نداشته باشد، نمیتوانید چنین چیزی را اعلام کنید. نیمی از جهان بهم ریخت. مینو میخواست مرا بکشد. یک نقشه بازاریابی میلیون دلاری را خراب کرده بودم. برنامه داشتند یک معرفی هالیوودی و غافلگیرکننده داشته باشند و من با یک پست اینستاگرامی آن را دود کردم و فرستادم هوا!
در این گزیده از آدرنالین که از بخش پنجم روایت میشود، ایبرا ابتدا به ماجرای بیمهری میلان در انتقالش به پاریس و وضعیت آشفته آنجا میپردازد و در بخشی دیگر، ماجرای ورودش به منچستریونایتد را تعریف میکند که باهم میخوانیم:
گزیدهای از فصل 5: مدیربرنامه یا ثروت
درحالیکه برای ماندن در میلان میجنگیدم، آنها بدون اینکه چیزی به من بگویند در فرانسه رهایم کرده بودند. ملاقات با گالیانی مسخرهبازی بود، همینطور قولش برای حفظ من. ماهها با او صحبت نکردم.
در ابتدا، فقط یکی از بین من و تیاگو سیلوا باید باشگاه را ترک میکرد، دیگری فصل بعد راهی پاریس میشد، اما ناگهان هردوی ما را مانند یک بسته به پاریس پیشنهاد دادند. برلوسکونی اینطور توجیه کرد: «ترجیح میدم بهجای دو بار، یکبار گ*ه بخورم».
به پیاسجی رسیدم و با یک جهنم روبرو شدم. به باشگاه ثروتمند و سازمانیافتهی امروزی فکر نکنید. اول از همه، مردی یک ساک ورزشی دستم داد و گفت: «اینا وسایل تمرین و بازیت برای کل فصله. یادت باشه باید هرروز به کمپ بیاریش.»
گفتم: «رفیق! من نمیفهمم. من هیچی با خودم نمیارم. این شمایید که باید برای هر مسابقه و هر جلسهی تمرین لباس تمیز، اتو کشیده و خوشبو برامون توی رختکن آماده کنید!».
سه کارگر انبار و سه فیزیوتراپ برای بیستوپنج بازیکن داشتند. زمینهای تمرین فاجعه بود. گاهی چمن آنقدر افتضاح بود که مجبور میشدیم برای تمرین به زمین چمن مصنوعی برویم.
آشپز به من میگفت: «فردا چی میخوای؟ گوشت یا ماهی؟».
نمیدونم فردا بهت میگم.
«نمیشه، باید الآن بگی که امشب آمادش کنیم».
با تعجب نگاهش کردم: «باید غذای تازه بخورم. اگر خودم رو به بهترین شکل آماده نکنم، نمیتونم به بهترین شکل بازی کنم. فهمیدی؟»
برای کسی که از باشگاهی سازمانیافته مانند میلان آمده بود، همهچیز کابوس بود. کسانی که امروز در پیاسجی بازی میکنند تصورش را هم نمیکنند که در ابتدا چگونه بود. برای پیدا کردن خانهای مناسب هم مشکل داشتم. یا خیلی کوچک بود یا بدرد نمیخورد. ابتدا در یک هتل اقامت داشتیم. خیلی لوکس و خیلی گران بود، اما این مشکل پیاسجی بود، نه من. خانهی انتخابی خودم یکی از شروطی بود که گذاشته بودم.
کیم کارداشیان و کانیه وست هم در همان هتل اقامت داشتند. هر وقت بیرون میرفتم چهل پاپاراتزی جلویم سبز میشدند که اصلاً دوستش نداشتم. درنهایت یک ساختمان تازه بازسازی شده، نزدیک طاق پیروزی و خیابان ویکتور هوگو در منطقهای بسیار آرام پیدا کردیم که دوستش داشتیم. آنها سه آپارتمان در اختیارم قرار دادند: یکی برای من، یکی برای مهمانها و یکی برای داریو، فیزیوتراپیست من که در میلان با او آشنا شده بودم و حالا عضوی از خانوادهام بود، طوری که همیشه تعطیلات کریسمس را با ما در سوئد میگذراند.
در پاریس همتیمیهای ایتالیایی مثل وراتی و سیریگو داشتم و کسانی مانند پاستوره، لاوتزی و تیاگو سیلوا هم در سری آ بازی کرده بودند، بنابراین زیاد ایتالیایی صحبت میکردیم، حتی اگر فرانسویها خوششان نمیآمد. باید اعتراف کنم که لئوناردو خوب بود. او یکساله تیمی ساخت که عالی بازی میکرد، گروه ترسناکی بودیم.
آخرین فکرم قبل از ترک پاریس بعد از چهار سال این بود: «اینا یک روز قهرمان لیگ قهرمانان میشن و تا وقتی به خونه نیارنش متوقف نمیشن».
بازی مرحلهی یک چهارم نهایی مقابل منچسترسیتی بود که خداحافظی من را رقم زد. شبیه بازیهای دیگر نبود. برای اینکه هر شکی را برطرف کنم، رئیس ناصر خودش قبل از بازی در پاریس به رختکن آمد تا برای ما توضیح دهد. یک دربی خانوادگی بود، تقابلی میان امیران و شیوخ، امارت متحدهی عربی بهعنوان مالک منچسترسیتی مقابل قطر بهعنوان مالک پاری سن ژرمن، نبردی بین ابرقدرتها.
وارد زمین میشوم و تقریباً بلافاصله یک پنالتی از دست میدهم، همچنان بدون گل، یک گل ساده را هم روی پاس تیاگو موتا از دست میدهم. گل ۱-۱ را میزنم و زمانی که بازی ۲-۱ بود توپی را به تیر افقی کوبیدم، توپی که میتوانست بازی را تمام کند. در پایان ۲-۱. در بازی برگشت با گل دیبروینه حذف شدیم.
مینو که همیشه بینش فوقالعادهای دارد، بعد از بازیِ پاریس به من میگوید: «کارمون اینجا تمومه. باید بریم. قراردادت رو تمدید نمیکنن». گفتم: «چی میگی؟ من با تمام تیم رابطهی خوبی دارم. با رئیس حرف میزنم و همهچیز حل میشه. حالا میبینی. آروم باش».
با ناصر ملاقات میکنم و بلافاصله شروع به بهانهتراشیهای عجیبوغریب میکند: چهار سال است که اینجایی، چهار سال زمان زیادی است و اینجور چیزها.» حرفش را قطع میکنم: «رئیس، پیچیدش نکن، یا آره یا نه». سپس برایم توضیح میدهد: «ما دنبال نسل جدیدی از بازیکنان هستیم. باید تیم را جوان کنیم».
مینو مثل همیشه همهچیز را جلو جلو فهمیده بود. شاید برنامهی بزرگتری وجود داشت که بدون توجه به نتایج بههرحال محقق میشد، اما مطمئنم که اشتباهاتم مقابل سیتی کل داستان را تغییر داد.